سپهر جونسپهر جون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
هستی جونهستی جون، تا این لحظه: 10 سال و 4 روز سن داره

*سپهر و هستي* روياهاي واقعي من و بابا

هستي جون اين روزا چكار مي كنه...

هستي كوچولوي ناز و شيرين زبونم كه با حرف زدن قشنگش دل از همه برده اين روزا براي اين كه از داداش سپهر كم نياره ، پرستارشو خانومم صدا مي كنه و طوري درباره برنامه هاي مهدكودكش صحبت مي كنه كه بعضي وقتا خودمم باورم مي شه كه مهد ميره... مثلا مي گه ، تو مهدمون اين شعرو ياد دادن، يا اين نقاشي رو كشيدم ، يه روز مي گه كه خانومم دعوام كرده و يه روز نق نق كنون مي گه فردا براي مهدم شير و كيك بذار... تازگيها هم كه فلوت داداش مدام دستشه و هي ميگه به منم ياد بده... بعد هم كتاب رو ميذاره جلوي چشمش و درس به درس، از روي كتاب -مثلا- فلوت مي زنه... پسرخاله ها ...
6 دی 1395

شب يلدا...

يكي از خاطره انگيزترين و به يادماندني ترين شبهاي سال مطمينا براي من ، شب يلداست...بهانه اي براي جمع شدن دور بزرگترها ويادكردن از نوستالژيها و مرور خاطرات زمستونهاي سرد قديم و دلهاي گرم  قديميها...  امسال هم به لطف خدا همه ي بزرگهاي فاميل خونه ي مامان اينا جمع بودن... مادر، عمه ، خاله و دايي اكبر ... باز هم فرصتي ... كه مي شد يه تاريخ دست كم 60-70ساله رو تو خطوط چهره ي همه شون ديد و باتمام وجود شكرگزار وجود مهربون تكت تكشون شد. بزرگترهايي كه حالا هر كدوم گرچه درگير دردهاي جسماني يك سالمند هستند اما ذره ذره وجود و حضورشون ستونهاي تاريخ و هويتِ فاميل و واقعا ارزشمند و ذيقيمته... اينجوريه كه شب يلدا براي من با هيچ ش...
2 دی 1395
1